بهار دلكش    

 

محمدرضا شجريان

   

 

بهار دلکش رسید و دل بجا نباشد، از آن که دلبر دمی به فکر ما نباشد

در این بهار ای صنم بیا و آشتی کن ، که جنگ و کین با من حزین روا نباشد

صبحدم بلبل بر درخت گل به خنده می‌گفت ، نازنینان را، مه جبینان را وفا نباشد

اگر که با این دل حزین تو عهد بستی ، حبیب من با رقیب من چرا نشستی

چرا دلم را عزیز من از کینه خستی

بیا در برم از وفا یک شب ، ای مه نخشب ، تازه کن عهدی که برشکستی

 

"عارف قزوینی"