مرحوم نجمه زارع
باران و چتر و شال و شنل بود و ما دوتا ...
جوی و دو جفت چکمه و گل بود و ما دوتا ...
وقتی نگاه من به تو افتاد , سرنوشت
تصدیق گفته های « هگل » بود و ما دوتا ...
روز قرار اول و میز و سکوت و چای
سنگینی هوای هتل بود و ما دوتا
افتاد روی میز ورق های سرنوشت
فنجان و فال و بی بی و دل بود و ما دوتا
کم کم زمانه داشت به هم می رساندمان
در کوچه ساز و تمبک و کل بود و ما دوتا ...
...
تا آفتاب زد همه جا تار شد برام
دنیا چقدر سرد و کسل بود و ما دوتا
از خواب می پریم که این ماجرا فقط
یک آرزوی مانده به دل بود و ما دوتا ...
.........................................
چگونه رود می رود به سمت بیکرانه ها
که ابر گریه می کند برای رود خانه ها
پرنده غافل است از اینکه تندباد می رسد
وگرنه باز هم , بنا نمی شد آشیانه ها
...
و این چنین که این همه زعشق رنج می برند
مرا غم تو می کشد در آتش بهانه ها
چراغ و چشم آسمان ! ستاره ها تو , ماه , تو
پس از تو تار می شود شب تمام خانه ها
اگرچه زخم می زنی ولی تو را نوشته اند
به روی صفحه ی دلم خطوط تازیانه ها
خلاصه بر درخت دل تو باید آشیان کنی
وگرنه می سپارمش به دست موریانه ها
.............................................................
گریه کردم , گریه هم این بار آرامم نکرد
هر چه کردم _ هر چه _ آه انگار آرمم نکرد
روستا از چشم من افتاد , دیگر مثل قبل
گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد
بی تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد
درد دل با سایه ی دیوار آرامم نکرد
خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد
خواستم اما نشد , این کار آرامم نکرد
سوختم آن گونه در تب , آه از مادر بپرس
دستمال تب بر نم دار آرامم نکرد
ذوق شعرم را کجا بردی ؟ که بعد از رفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد
..........................................................
خبر به دورترين نقطه ي جهان برسد
نخواست او به من خسته _ بي گمان _ برسد
شكنجه بيشتر از اين ؟ كه پيش چشم خودت
كسي كه سهم تو باشد به ديگران برسد
چه مي كني ؟ اگر او را كه خواستي يك عمر
به راحتي كسي از راه ناگهان برسد ، ...
رها كني برود از دلت جدا باشد
به آن كه دوست ترش داشته به آن برسد
رها كني و بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دور ترين نقطه ي جهان برسد
گلايه اي نكني ، بغض خويش را بخوري
كه هق ! هق ! ... تو مبادا به گوششان برسد
خدا كند كه ... نه نفرين نمي كنم .. نكند
به او _ كه عاشق او بوده ام _ زيان برسد
خدا كند فقط اين عشق از سرم برود
خدا كند كه فقط زود آن زمان برسد
.....................................................................
که تسکین می دهد چشمت غم جانسوز تب ها را
بخوان ! با لهجه ات حسی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک نفس پر کن به هم نگذار لب ها را
به دست آور دل من را چه کارت با دل مردم !
تو واجب را بجا آور رها کن مستحب ها را
دلیل دل خوشی هایم ! چه بغرنج است دنیایم !
چرا باید چنین باشد ؟... نمی فهمم سبب ها را
بیا این بار شعرم را به آداب تو می گویم
که دارم یاد می گیرم زبان با ادب ها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقب ها را
......................................................................
من خسته ام ، تو خسته ای آیا شبیه من ؟
یک شاعر شکسته ی تنها شبیه من
حتی خودم شنیده ام از این کلاغ ها
در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من
امروز دل نبند به مردم که می شود
این گونه روزگار تو _ فردا _ شبیه من
ای هم قفس بخوان که زسوز تو روشن است
خواهی گذشت روزی از این جا شبیه من
از لحن شعر های تو معلوم می شود
مانند مردم است دلت یا شبیه من
...
من زنده ام ، به شایعه ها اعتنا نکن
در شهر کشته اند کسی را شبیه من
...........................................................
چیزی نشسته ام بنویسم بر این ورق
چیزی که سال هاست تو آن را نگفته ای
جز با زبان شاخه گل و جلد زرورق
هر وقت حرف می زدی و سرخ می شدی...
هر وقت می نشستی به پیشانی ات عرق...
من با زبان شاعری ام حرف می زنم
با این ردیف و قافیه های اجق وجق
این بار از زبان غزل کاش بشنوی
دیگر دلم به این همه غم نیست مستحق
من رفتنی شده ؛ تو زبان باز کرده ای
آن هم فقط همین که : برو در پناه حق
.....................................................
هی فکر می کنم به شمایی که مدتی است...
« یک لنگه کفش » مانده به جا از من و تویی
در جستجوی « سیندرلایی » که مدتی است...
با هر صدای قلب تو ، تکرار می شود
ها ! گوش کن به این اپرایی که مدتی است...
هر روز سرفه می کنم اندوه شعر را
آلوده است بی تو ، هوایی که مدتی است...
...
دیگر کلافه می شوم و دست می کشم
از این ردیف و قافیه هایی که مدتی است...
کاغذ مچاله می شود و داد می زنم :
آقا ! چه شد سفارش چایی که مدتی است...
..............................................
نوشته ام به دل شعرهای غیر مجاز
که دوست دارمت ای آشنای غیر مجاز
هوا بد است ، بکش شیشه ی حسادت را
که دور باشد از اینجا هوای غیر مجاز
به کوچه پا نگذاریم تا نفرمایند :
جدا شوند از هم این دوتای غیر مجاز
دل است ، من به تو تجویز می کنم _ دیگر
مباد پُک بزنی بر دوای غیر مجاز
ترا نگاه کنم هر چه روز تعطیل است
مرا ببر به همین سینمای غیر مجاز
تو _ صحنه های رمانتیک و جمله های قشنگ
که حفظ کرده ای از فیلم های غیر مجاز
زبان به کام گیر و شبیه مردم باش
مباد دم بزنی از خدای غیر مجاز
…………………………………………..
باران و چتر و شال و شنل بود وما دوتا...
جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دوتا...
وقتی نگاه من به تو افتاد ، سرنوشت
تصدیق گفته های « هِگِل » بود و ما دوتا...
روز قرار اوّل و میز و سکوت و چای
سنگینی هوای هتل بود و ما دوتا...
افتاد روی میز ورق های سر نوشت
فنجان و فال و بی بی و دل بود و ما دوتا...
کم کم زمانه داشت به هم می رساندمان
در کوچه ساز و تمبک وکِل بود وما دوتا...
...
تا آفتاب زد همه جا تار شد برام
دنیا چه قدر سرد و کسل بود و ما دوتا ،
از خواب می پریم که این ماجرا فقط
یک آرزوی مانده به دل بود و ما دوتا...
خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه
گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه
هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه
بر دوش تو نهاده نشود باری از گناه
گفتم : گناه کردم اگر عاشقت شدم...
گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه !!
...
سخت است اینکه دل بکنم از تو ، از خودم
از این نفس کشیدن اجباری ، از گناه
بالا گرفته ام سر خود را اگرچه عشق
یک عمر ریخت بر سرم آواری از گناه
دارند پیله های دلم درد می کشند
باید دوباره زاده شوم _عاری از گناه _
..............................................
غم که می آید در و دیوار شاعر می شود
در تو زندانی ترین رفتار شاعر می شود
می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خط کش و نقاله و پرگار شاعر می شود
تا چه حد این حرف ها را می توانی حس کنی ؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می شود
تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر می شود
باز می پرسی : چطور اینگونه شاعر شد دلت ؟
تو دلت را جای من بگذار شاعر می شود
گرچه می دانم نمی دانی چه دارم می کشم
از تو می گوید دلم هر بار شاعر می شود