متن ترانه های موسی و شبان شهرام ناظری

 

متن ترانه های موسی و شبان شهرام ناظری

موسی وشبان


دید موسی یک شبانی را براه
کو همی ‌گفت ای خدا وای اله
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت
ای خدای من فدایت جان من
جمله فرزندان و خان و مال من
ای فدای تو همه بزهای من
ای بیادت هیهی و هیهای من
گر تو را بیماری آید به پیش
من تو را غمخوار باشم همچو خویش
گفت موسی هان خیره سر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژست این چه کفرست و فشار پنبه‌ای اندر دهان خود فشار
گر نبندی زین سخن تو حلق را
آتشی آید بسوزد خلق را
گفت ای موسی دهانم دوختی
وز پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت
سر نهاد اندر بیابان و برفت
وحی آمد سوی موسی از خدا
بنده‌ ما را ز ما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی
نی برای فصل کردن آمدی
هر کسی را اصطلاحی داده‌ام
هر کسی را سیرتی بنهاده‌ام
هندیان را اصطلاح هند مدح
سندیان را اصطلاح سند مدح
من نکردم خلق تا سودی کنم
بلکه تا بر بندگان جودی کنم
من نگردم پاک از تسبیحشان
پاک هم ایشان شوند و درفشان
ما برون را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
آتشی از عشق در جان بر فروز
سر بسر فکر و عبارت را بسوز
موسیا آداب ‌دانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند
تو ز سرمستان قلاوزی مجو
جامه‌چاکان را چه فرمایی رفو
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت ومذهب خداست
لعل را گر مهر نبود باک نیست
عشق در دریای غم غمناک نیست
چونکه موسی این عتاب از حق شنید
در بیابان در پی چوپان دوید
بر نشان پای آن سرگشته راند
گرد از پره‌ی بیابان بر فشاند
عاقبت دریافت او را و بدید
گفت مژده ده که دستوری رسید
هیچ آدابی و ترتیبی مجو
هر چه می خواهد دل تنگت بگو

دل من یه یاری داره

 

دل من یه یاری داره

 

 ده ما یه خانی داره ثروتش تهی نداره
عددای باغ پستش رقمای بی شماره

ز سرش اگه ز ثروت به من فقیر می باره
دل من یه یاری داره که نگاشو ماه نداره
به دل فقیر و پولدار آه حسرتو می ذاره
همه سکه و جواهر همه مروارید نادر
نمی دم یه تار موشو در ازای گنج حاضر
اگه گل یه باغی داره ماه شب چراغی داره
اگه آسمون و دریا واس خود یه شاهی داره
اگه هر کسی تو دنیا ثروت و منالی داره
دل من یه یاری داره که نگاشو ماه نداره
به دل فقیر و پولدار آه حسرتو می ذاره
همه سکه و جواهر همه مروارید نادر
نمی دم یه تار موشو در ازای گنج حاضر
اگه گل یه باغی داره ماه شب چراغی داره
اگه آسمون و دریا واس خود یه شاهی داره
اگه هر کسی تو دنیا ثروت و منالی داره
دل من یه یاری داره که نگاشو ماه نداره
به دل فقیر و پولدار آه حسرتو می ذاره
همه سکه و جواهر همه مروارید نادر
نمی دم یه تار موشو در ازای گنج حاضر