متن ترانه های آلبوم «نون و دلقک» محمد اصفهانی

دلقک
به زمین خوردن دلقک
یا در آوردن شکلک
واسه اینه که تو بخندی
مثل رسم شاه و تلخک

کفشای لنگه به لنگه
می پوشه که هی بلنگه
پای راستش میده جفت پا
تا پای چپش بلنگه

واسه نونه واسه نونه
تا به کارش تو بخندی
که اگه اینو بدونی
تو به دلقک نمی خندی
تو به دلقک نمی خندی

کفشای لنگه به لنگه
می پوشه که هی بلنگه
مى دونه که هر چی سنگه همه پیش پای لنگه
مى دونه که هر چی سنگه همه پیش پای لنگه
پشت این چهره خندون
اون همیشه غصه داره
این همه شکلک و بازی
واسه نونه در میاره
واسه نونه در میاره

شب افروز
بینی جهان را خود را نبینی
تا چند جانا غافل نشینی
نور قدیمی شب را بر افروز
دست کلیمی در آستینی
بیرون قدم نه از دور آفاق
تو پیش از اینی تو بیش از اینی
جانی که بخشند دیگر نگیرند
مرگ است صیدی تو در کمینی
صورتگری را از من بیاموز
شاید که خود را باز آفرینی
صورتگری را از من بیاموز
شاید که خود را باز آفرینی

سرکش مشو که چون شمع ازغیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خـــارا

بوی باران
ای که بوی باران شکفته در هوایت

یاد از آن بهاران که شد خزان به پایت

شد خزان به پایت بهار باور من

سایه بان مهرت نمانده بر سر من

جز غمت ندارم به حال دل گواهی

ای که نور چشمم در این شب سیاهی

چشم من به راهت همیشه تا بیایی

باغ من بهارم بهشت من کجایی؟

جان من کجایی
کجایی
که بی تو دل شکسته ام

سر به زانوی غم نهاده ام ، به گوشه ای نشسته ام

آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا

مانده با نگاهی به راهی که می رود به ناکجا

ای گل آشنا بیا

بیقرارم بیا

وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی

مثل گل
پدرا پدربزرگا ، مادرا مادربزرگا ، مثلِ گل مثلِ بهارین
دلامون نازک و نرمه ، چشامون چشمه شرمه ، اشکامونو درنیارین
کاشکی می شد برای بزرگترامون قصرای طلا می ساختیم
مثِ آب چشمه ها آیینه هاشو صاف و پر جلا می ساختیم
ابر فتنه وقتی سنگ غم می بارید ، سینه مونو سپر بلا می ساختیم
چشامون دروغ نمیگن واسه ما چراغ راهین
گرچه پشتتون خمیدس واسه ما پشت و پناهین
ماها مثل شب و روزیم شما مثل مهر و ماهین
کاشکی می شد با شما تو شهر عاشقا بمونیم
مثل اون قدیم ندیما قصه وفا بخونیم
رمز روزا رو بفهمیم
رازشبهارو بدونیم

شکایت هجران
زین گونه ام که در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست
جانم بگیرو صحبت جانانه ام ببخش ، یارا
که از جان شکیب هست وز جانان شکیب نیست

گمگشته ی دیار محبت کجا رفت
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست
عاشق منم که یار به حالم نظرنکرد
ای خواجه درد هست ولیکن طبیب نیست

آسیمه سر
آسیمه سر رسیدی
از غربت بیابان

دلخسته دیدمت در
آوار خیس باران

وا مانده در تبی گنگ
ناگه به من رسیدی

من خود شکسته از خود
در فصل نا امیدی

در برکهء دو چشمت
نه گریه و نه خنده

گم کرده راه شب را
سرگشته چون پرنده

من ره به خلوت عشق
هر گز نبرده بودم

پیدا نمیشدی تو
شاید که مرده بودم
پیدا نمیشدی تو
شاید که مرده بودم

من با تو خو گرفتم
از خنده ات شکفتم

چشم تو شاعرم بود
تا این ترانه گفتم

در خلوت سرایم
یک باره پر کشیدی

آن گاه ای پرنده
بار دگر پریدی

در خلوت سرایم
یک باره پر کشیدی

آن گاه ای پرنده
بار دگر پریدی

شب آفتابی
من از پشت شبهای بی خاطره
من از پشت زندان غم آمدم
من از آرزوهای دور ودراز
من از خواب چشمان نم آمدم
تو تعبیر رؤیای نادیده ای
تو نوری که بر سایه تابیده ای
تو یک آسمان بخشش بی طلب
تو بر خاک تردید باریده ای
تو یک خانه در کوچه زندگی
تو یک کوچه در شهر آزادگی
تو یک شهر در سرزمین حضور
تویی راز بودن به این سادگی
مرا با نگاهت به رؤیا ببر
مرا تا تماشای فردا ببر
دلم قطره ای بی تپش در سراب
مرا تا تکاپوی دریا ببر

با شوق تو
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
شوری برخواست ،فتنه ای حاصل شد

صد نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطره از آن چکید و نامش دل شد
یک قطره از آن چکید و نامش دل شد

تنگ غروب فصل بهار
یه کوچه باغ یه پنجره

یه قلب پیر پر از امید
باشوق تو منتظره

باگوشه های چارقدش
اشکاشو پنهون میکنه

اما نگاش غصّه هاشو
از دور نمایون میکنه

منتظره پرستو ها
خبر بیارن از گلش
اما نمیدونه اونام
خبرندارن از گلش

اون گل سرخ تو تاریکی
ستاره شد شبو شکست

خورشید روشنی شد و
رفت و تو آسمون نشست
رفت و تو آسمون نشست

اما هنوز فصل بهار
با صد هزار تا خاطره
یه قلب پیر ؛ پر از امید
باشوق تو منتظره
نشسته پشت پنجره

تنگ غروب فصل بهار
یه کوچه باغ یه پنجره

یه قلب پیر پر از امید
باشوق تو منتظره

باگوشه های چارقدش
اشکاشو پنهون میکنه

اما نگاش غصّه هاشو
از دور نمایون میکنه

منتظره پرستو ها
خبر بیارن از گلش
اما نمیدونه اونام
خبرندارن از گلش

اون گل سرخ تو تاریکی
ستاره شد شبو شکست
خورشید روشنی شد و
رفت و تو آسمون نشست
رفت و تو آسمون نشست

اما هنوز فصل بهار
با صد هزار تا خاطره
یه قلب پیر ؛ پر از امید
باشوق تو منتظره
نشسته پشت پنجره
باشوق تو منتظره
نشسته پشت پنجره