متن تصنیف جام تهي

محمدرضاشجريان

پرکن پياله را

ماهور


پرکن پياله را
كه اين آب آتشين

ديري است ره به حال خرابم نمي برد

اين جامها
كه در پيم مي شود تهي

درياي آتش است كه ريزم به كام خويش

گرداب مي ربايد و آبم نمي برد
من با سمند سركش و جادويي شراب
تا بيكران عالم پندار رفته ام

تا دشت پر ستاره انديشه هاي ژرف
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگي
تا كوچه باغ خاطره هاي گريز پا
تا شهر يادها
ديگر شرابم جز تا كنار بستر خوابم نمي برد

پر كن پياله را
هان
اي عقاب عشق

از اوج قله هاي مه آلوده دور دست

پرواز كن

به دشت غم انگيز عمر من
آنجا ببر مرا كه شرابم نمي برد

آن بي ستاره ام كه عقابم نمي برد
در راه زندگي
با اين همه تلاش و تقلا و تشنگي
با اين كه ناله ميكشم از دل

كه آب
آب
ديگر فريب هم به سرابم نمي برد
پر كن پياله را

 

 

 

 

 

 

 

ميروم و ميبرمت به کام طوفانها
که يکسان بگذرد آب از سر ما
مي سپارم دست تو را به دست هجرانها
که با هم تيره گردد اختر ما
موي من شد سپيد اي جواني دريغا
عمر دوباره نبوده کسي را
شد چو آب روان زندگاني دريغا
عمر دوباره نبوده کسي را
تو به ياراي من يک شب عالم پريشان نبودي
تو که همپاي من در وادي غم شتابان نبودي
تو نداني غمم که نداني دريغا
عمر دوباره نبوده کسي را
گر چه بر جانم بلايي
دل فريبي ده تو داني
با همه ي بي وفايي آرزوي قلب مايي
تو نداني غمم که نداني دريغا
عمر دوباره نبوده کسي را