متن تصنیف بهار سوگوار

محمد رضا شجریان

شعر از هوشنگ ابتهاج

 



نه لب گشايدم از گل، نه دل کشد به نبيد
چه بي نشاط بهاري که بي رخ تو رسيد !

نشـان داغ دل ماست لاله اي که شکفت

به سوگواري زلف تـو اين بنفشه دميد

بيا که خاک رهت لاله زار خواهد شد
ز بس که خون دل از چشم انتظار چکيد

به يـاد زلف نگونسار شـاهدان چمن
ببين در آينـه ي جويبـار گريه ي بيد

به دور ما که همه خون دل به ساغرهاست
زچشم ساقي غمگين که بوسه خواهد چيد؟

چه جاي من؟ که در اين روزگار بي فرياد
ز دست جـور تو ناهيـد بـر فلک نـاليـد

ازين چراغ توام چشم روشنايي نيست
که کس ز آتش بيداد غير دود نديد

گذشت عمر و به دل عشوه مي خريم هنوز
کـه هست در پـي شـام سـياه صـبح سـپيد

کراست سايه درين فتنه ها اميد امان؟
شد آن زمان که دلي بود در امان اميد

صفاي آينه ي خواجه بين کزين دم سرد
نشــد مکـدّر و بـر آه عاشقـان بخشيد