متن آلبوم  ياد ايام

 محمدرضا شجريان

 

ساز و آواز شور
دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود

تا کجا باز دل غمزده‌ای سوخته بود

رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی

جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود

جان عشاق سپند رخ خود می‌دانست

و آتش چهره بدین کار برافروخته بود

گر چه می‌گفت که زارت بکشم می‌دیدم

که نهانش نظری با من دلسوخته بود

کفر زلفش ره دین می‌زد و آن سنگین دل

در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود

دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت

الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد

آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود

گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ

یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود

ساز و آواز
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم

بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد

مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکش فریاد

که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم

اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست

حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم

سلسله موی دوست
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
هرکه دراین حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گربزنندم به تیغ ، درنظرش بی دریغ
دیدن اویک نظر، صدچومنش خونبهاست
گربرود جان ما درطلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست، دوستتر ازجان ماست
دعوی عشاق را شرع نخواهدبیان
گونه زردش دلیل، ناله زارش گواست
مایه پرهیزگار قوت صبراست وعقل
عقل گرفتارعشق، صبرزبون هواست
دلشده پایبند، گردن جان درکمند
زهره گفتارنه، کاین چه سبب وان چراست
مالک ملک وجود، حاکم رد و قبول
هرچه کند جورنیست، ورتوبنالی جفاست
تیغ برآر از نیام، زهربرافکن به جام
کز قبل ما قبول، وز طرف ما رضاست
گربنوازی به لطف، وربگدازی به قهر
حکم تو برمن روان، زجر تو برمن رواست
هرکه به جور رقیب، یا به جفای حبیب
عهدفرامش کند، مدعی بی وفاست
سعدی از اخلاق دوست، هرچه برآید نکوست
گرهمه دشنام گو، کزلب شیرین دعاست

یاد ایام
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل ، آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار
پای آن سرو روان ، اشک روانی داشتم
آتشم برجان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ، ترجمانی داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاک بوس در گهی
چون غبار از شکر ، سر بر آستا نی داشتم
در خزان با سرو و نسرینم ، بهاری تازه بود
در زمین با ماه و پروین ، آسمانی دا شتم
درد بی عشقی زجانم برده طاقت، ورنه من
داشتم آرام ، تا آرام جا نی دا شتم
بلبل طبعم کنون باشد زتنهایی خموش
نغمه ها بودی مرا ، تا همزبانی داشت

یه قربان خم زلف سیاهت
به قربون خم آی به قربون
زلف سیاهت، زلف سیاهت
فدای عارض، اخ فدای عارض مانند ماه، مانند ماهت

ببردی دین فائز را به غارت
تو شاهی خیل مژگان ها سپاهت
خودم اینجا دلم در پیش دلبر
خدایا این سفر کی میرود کی میرود کی میرود سر
خدایا کن سفر اسون به فائز
که بیند بار دیگر روی دلبر روی دلبر

تو دوری از برم دل در برم نیست
هوای دیگری اندر سرم نیست

به جان دلبروم به جان دلبروم که زهر دو عالم که زهر دو عالم
تمنای دیگر تمنای دیگر جز دلبرم جز دلبرم جز دلبرم نیست

خودم اینجا دلم در پیش دلبر
خدایا این سفر کی میرود کی میرود کی میرود سر
خدایا کن سفر اسون به فائز
که بیند بار دیگر روی دلبر روی دلبر