متن آلبوم همايون مثنوي محمدرضا شجريان
متن آلبوم همايون مثنوي محمدرضا شجريان
سر زلف
بود آیا که خرامان ز درم باز آیی ؟
گره از کار فرو بسته ما بگشایی؟…ای دوست
نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن که خیالی شدم از تنهایی …ای دوست.
گفته بودی که: بیایم چو به جان آیی تو
من به جان آمدم.اینک تو چرا می نایی ؟
بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی
همه عالم به تو میبینم و ا ین نیست عجب
به که بینم ؟ که تویی چشم مرا بینایی
پیش از این گر دگری در دل من میگنجید
جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی
جز تو ا ندر نظرم هیچ کسی می نا ید
وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی
گفتی از لب بدهم کام عراقی!روزی
وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی …ای دوست.
بیا که به جان آمدم ز تنهایی
نمانده صبر و مرا بیش از این شکیبایی
بیا که جان مرا بی تو نیست برگ حیات
بیا که چشم مرا بی تو نیست بینایی…ای دوست .
ز بس که بر سر کوی تو ناله ها کردم
بسوخت بر من مسکین دل تماشایی
ز چهره پرده بر انداز تا سر اندازی
روان فشاند بر روی تو ز شیدایی
عاقبت
دلی دارم چه دل ؟محنت سرایی
که دروی خوشدلی رانیست جایی
دل مسکین چراغمگین نباشد؟
که درعالم نیابددلربایی
چگونه غرق خونابه نباشم؟
که دستم می نگیردآشنایی
بمیرددل چودل داری نبیند
بکاهدجان چونبودجان فزایی
بنالم بلبل آساچون نیابم
زباغ دلبران بوی وفایی
نه دل رادرتحیرپای بندی
نه جان راجزتمنادلگشایی
دراین وادی فروشدکاروان ها
که کس نشنیدآوازدرایی
دراین ره هرنفس صدخون بریزد
نیاردخواستن کس خونبهایی
دل من چشم می داردکه از این ره
بیابد بهرچشمش توتیایی
(فخرالدین عراقی)
چه خوش باشدکه دلدارم توباشی
ندیم ومونس ویارم توباشی
دل پردردرادرمان توسازی
شفای جان بیمارم توباشی
اگرجمله جهانم خصم گردند
نترسم چون نگهدارم توباشی
همی نالم چوبلبل درسحرگاه
به بوی آنکه گلزارم توباشی
چوگویم وصف حسن ماه رویی
غرض زان زلف ورخسارم توباشی
اگرنام توگویم ورنگویم
مرادجمله گفتارم توباشی
ازآن دل درتوبندم چون عراقی
که می خواهم که دلدارم توباشی
(دیوان عراقی)
یک نظرمستانه کردی عاقبت
عقل رادیوانه کردی عاقبت
باغم خودآشناکردی مرا
ازخودم بیگانه کردی عاقبت
دردل من گنج خودکردی نهان
جای درویرانه کردی عاقبت
سوختی درشمع رویت جان من
چاره پروانه کردی عاقبت
قطره اشک مراکردی قبول
قطره رادردانه کردی عاقبت
کردی اندرکل موجودات سیر
جان من کاشانه کردی عاقبت
زلف راکردی پریشان خلق را
خانمان ویرانه کردی عاقبت
موبه موراجای دلهاساختی
موبه دلهاشانه کردی عاقبت
دردهان خلق افکندی مرا
فیض راافسانه کردی عاقبت
(فیض کاشانی)