متن آلبوم سرود مهر محمدرضا شجريان

 

آواز بر روی قطعه ضربی نجوا

دو چشم مست میگونت ببرد آرام هوشیاران
دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداران
الا ای باد شبگیری بگوی آن ماه مجلس را
تو آزادی و خلقی در غم رویت گرفتاران
گر آن عیار شهر آشوب روزی حال من پرسد
بگو خوابش نمی گیرد به شب از دست عیاران

با که بگویم راز

دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی بینم
دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی بینم
دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی آید
دمم با جان بر اید چونکه یک همدم نمی بینم
خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه
که من تا اشنا گشتم دل خرم نمی بینم
مرا رازی است اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی بینم
قناعت می کنم با درد چون درمان نمی یابم
تحمل می کنم با زخم چون مرهم نمی یابم
کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد
به امید دمی با دوست و ان دم هم نمی بینم

چهار مضراب همراه آواز

دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم
دلی بی‌غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم
دمی با همدمی خرّم ز جانم بر نمی‌آید
دمم با جان برآید چون که یک هم‌دم نمی‌بینم
خوشا و خرّما آن دل که هست از عشق بیگانه
که من تا آشنا گشتم دل خرّم نمی‌بینم
مرا رازی است اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی‌بینم
قناعت می کنم با درد چون درمان نمی‌یابم
تحمّل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم
کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد
به امید دمی با دوست و آن دم هم نمی‌بینم

رخس راز

آتش سودای تو عالم جان در گرفت
سز دل عاشقانت هر دو جهان در گرفت
جان که فروشد به عشق زنده جاوید گشت
دل که بدانست حال ماتم جان در گرفت
جرعه اندوه تو تا دا من نوش کرد
ز اتش آه دلم کام و زبان در گرفت
از پس چندین هزار پرده که در پیش بود
روی تو یک شعله زد کون و مکان در گرفت
بر سر کوی تو عشق آتش دل بر فروخت
شمع دل عاشقان جمله از ؟آن در گرفت
تا که زرنگ رخت یافت دل من نشان
روی من از خون دل رنگ و نشان در گرفت
جان و دل عاشقانت خرقه شد اندر میان
ز آنکه سماع غمت در همگان در گرفت

ای سلسله مو

ای سلسله مو دستی بر طره پرخون زن
یک سلسله مو بگشا صد سلسله بر هم زن
خواهی که شود کشته از هر طرفی فوجی
جانا صف مژگان را یک مرتبه بر هم زن
یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشة تنهایی

غم پرست

در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین گوی شربازان و زندانم چو شمع
روز و شب خواب نمی آید بچشم غم پرست
بسکه در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته صبرم بمقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مه تو سوزانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانمچو شمع
سر فرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
نا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
آتش مهر تار حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع

تصنیف نیایش

دستی افشان تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد هر قطره شود خورشیدی
باشد که بصد سوزن نور شب ما را بکند روزن روزن
ما بی تاب و نیایش بی رنگ
از مهرت لبخندی کن بنشان بر لب ما
باشد که سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو
ما هسته پنهان تماشائیم
ز تجلی ابری کن بفرست که ببارد بر سر ما
باشد که به شوری بشکافیم باشد که ببالیم و بخورشید تو بپیوندیم
هر سونام رشته کن از بی شکلی
گذران از مروارید زمان و مکان
باشد که بهم پیوندد همه چیز باشد که نماند مرز که نماند نام
ای دور از دست پر تنهایی خسته است
گهگاه شوری بوزان باشد که شیار بریدن در تو شود خاموش

ادامه ساز و آواز عراق

آتش سودای تو عالم جان در گرفت
سوز دل عاشقانت هر دو جهان در گرفت

جان که فروشد به عشق زنده جاوید گشت
دل که بدانست حال ماتم جان در گرفت

از پس چندین هزار پرده که در پیش بود
روی تو یک شعله زد کون و مکان در گرفت

چون تو برانداختی برقع عزت ز پیش
جان متحیر بماند عقل فغان در گرفت

بر سر کوی تو عشق آتش دل برفروخت
شمع دل عاشقانت جمله از آن در گرفت

جرعه ی اندوه تو تا دل من نوش کرد
زآتش آه دلم کام و زبان در گرفت

تا که ز رنگ رخت یافت دل من نشان
روی من از خون دل رنگ و نشان در گرفت

جان و دل عاشقان خرقه شد اندر میان
زانکه سماع غمت در همگان در گرفت

راست که عطار داد حسن و جمال تو شرح
سینه برآورد جوش دل خفقان در گرفت