آلبوم سروچمان محمدرضا شجريان
آلبوم سروچمان محمدرضا شجريان
متن ترانه های سرو چمان + لینک دانلود آلبوم
ساز و آواز
خوش است خلوت اگر یار یار من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد
روا ندار خدایا که در حریم وصال
رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد
همای گو مفکن سایه شرف هرگز
در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
تصنیف
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند
همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند
دل به امید وصل تو همدم جان نمی شود
جان به هوای کوی تو خدمت تن نمی کند
با همه عطر دامنت آیدم از صبا عجب
کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی کند
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف تو
زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند
ساقی سیم ساق من گر همه جور می دهد
کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی کند
ساز و آواز
همای گو مفکن سایه شرف هرگز
در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
بیان شوق چه حاجت که حال آتش دل
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد
هوای کوی تو از سر نمی رود ما را
غریب را دل سر گشته با وطن باشد
تصنیف
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
ساز و اواز
ای که مهجوری عشاق روا می داری
بندگان را زبر خویش جدا می داری
تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب
به امیدی که در این ره به خدا می داری
دل ربودی و بحل کردمت ای جان لیکن
به از این دار نگاهش که مرا می داری
ساغر ما که حریفان دگر می نوشند
ما تحمل نکنیم ار تو روا می داری
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود می بری و زحمت ما می داری
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم
از که می نالی و فریاد چرا می داری
ساز و آواز
غمم بی حد و دردم بی شماره
فغون کاین چاره و درمون نداره
خداوندا ندونه ناصح مو
که فریاد دلم بی اختیاره
تصنیف
هر دمی چون نی، از دل نالان، شکوه ها دارم
روی دل هر شب، تا سحرگاهان، با خدا دارم
هر نفس آهیست، از دل خونین
لحظه های عمر بی سامان، می رود سنگین
اشک خون آلوده ام دامان، می کند رنگین
به سکوت سرد زمان
به خران زرد زمان
نه زمان را درد کسی
نه کسی را درد زمان
بهار مردمی ها دی شد
زمان مهربانی طی شد
آه از این دم سردی ها خدایا
نه امیدی در دل من
که گشاید مشکل من
نه فروغ روی مهی
که فروزد محفل من
نه همزبان درد آگاهی
که ناله ای خَرد با آهی
داد از این بی دردی ها خدایا
نه صفایی ز دمسازی به جام می
که گرد غم ز دل شوید
که بگویم راز پنهان
که چه دردی دارم بر جان
آه از این بی همرازی خدایا
وه که به حسرت، عمر گرامی سر شد
همچو شراره از دل آذر
بر شد و خاکستر شد
یک نفس زد و هدر شد
روزگار من به سر شد
چنگی عشقم راه جنون زد
مردم چشمم جامه به خون زد
یارا دل نهم ز بی شکیبی
با فسون خود فریبی
چه فسون نا فرجامی
به امید بی انجامی
وای از این افسونسازی خدایا