متن آواز

 عشقباز

 

 محمد رضاشجریان

(سعدي) 

 

 


 
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نميبينم/ دلي بي غم كجا جويم كه در عالم نميبينم
دمي با همدمي خرم ز جانم بر نميآيد/ دمي با همدمي خرم ز جانم بر نميآيد
مرا رازي است اندر دل به خون ديده پرورده/ وليكن با كه گويم راز چون محرم نميبينم
خوشا و خرما آن دل كه هست از عشق بيگانه/ كه من تا آشنا گشتم دل خرم نميبينم
قناعت ميكنم با درد چون درمان نمييابم /تحمل ميكنم با زخم چون مرهم نميبينم
كنون دم دركش اي سعدي كه كار از دست بيرون شد/ به اميد دمي با دوست وآن دم هم نميبينم