متن آواز

 چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست

 

 محمد رضاشجریان

 (حافظ) 

 

 

 


 
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست / سخـن شنـاس نه‌ای دلبـرا خطا اینجـاست
در انـدرون مـن خسـته دل نـدانـم کیســت/ که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
مــرا به کـار جهـان هـرگـز التفـات نبــود/ رخ تـو در نظـر من چنیـن خوشش آراسـت
دلـم ز پـرده بـرون شـد کجـایی ای مطرب/ بنـال هان که از این پرده کار ما به نواست
چنیـن که صومعـه آلوده شـد ز خـون دلـم/  گرش به باده بشویید حق به دست شماست
نخفتــه‌ام ز خیــالی کـه مـی‌پــزد دل مــن / خمـار صـد شبـه دارم شرابخانه کجاسـت
از آن بـه دیــر مغــانم عـزیـز مـی‌دارنــــد  /که آتشـی که نمیـرد همیشـه در دل ماسـت
چه سـاز بود که در پـرده می‌زد آن مطـرب/  که رفـت عمـر و هنـوزم دماغ پر ز هواست
نـدای عشـق تـو دوشـم در انـدرون دادنـد/  فضـای سینـه حـافـظ هنوز پر ز صداست