متن آواز

 نيست كه نيست

 

 محمد رضاشجریان

(حافظ) 

 

 

 


 
روشن از پرتو رويت نظري نيست كه نيست /منت خاك درت بر بصري نيست كه نيست
ناظر روي تو صاحبنظرانند آري /سر گيسوي تو در هيچ سري نيست كه نيست
اشك غماز من ار سرخ برآمد چه عجب/ خجل از كرده خود پرده دري نيست كه نيست
از حياي لب شيرين تو اي چشمه نوش /غرق آب و عرق اكنون شكري نيست كه نيست
تا به دامن ننشيند ز نسيمش گردي سيل/ خيز از نظرم رهگذري نيست كه نيست
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند/ با صبا گفت و شنيدم سحري نيست كه نيست
من از اين طالع سرگشته به رنجم ور ني/  بهرهمند از سر كويت دگري نيست كه نيست
شير در باديه عشق تو روباه شود/ آه از اين راه كه در وي خطري نيست كه نيست
مصلحت نيست كه از پرده برون افتد راز /ور نه در مجلس رندان خبري نيست كه نيست
آب چشمم كه بر او منت خاك در توست/ زير صد منت او خاك دري نيست كه نيست
از وجودم قدري نام و نشان هست كه هست/ ور نه از ضعف در آن جا اثري نيست كه نيست
غير از اين نكته كه حافظ ز تو ناخشنود است /در سراپاي وجودت هنري نيست كه نيست