متن تصنیف جان عشاق محمدرضاشجریان
آواز : جان عشاق
(حافظ)
محمدرضاشجریان
دوش مي آمد و رخساره برافروخته بود تا كجا باز دل غمزده اي سوخته بود
رسم عاشق كشي و شيوة شهرآشوبي جامه اي بود كه بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود مي دانست و آتش چهره بدين كار برافروخته بود
گرچه مي گفت كه زارت بكشم مي ديدم كه نهانش نظري با من دلسوخته بود
كفر زلفش ره دين مي زد و آن سنگين دل در پي اش مشعلي از چهره برافروخته بود
دل بسي خون به كف آورد ولي ديده بريخت ا ... ا ... كه تلف كرد كه اندوخته بود
يار مفروش به دنيا كه بسي سود نكرد آن كه يوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ يا رب اين قلب شناسي ز كه آموخته بود
+ نوشته شده در ساعت توسط محمد خواجوند احمدی
|