متن تصنیف کاروان مرحوم بنان


 

کاروان

رهی معیری

مرتضی خان محجوبی

 

 

همه شب نالم چون نی ،که غمی دارم- که غمی دارم
دل و جـان بــردی اما ، نشدی یـارم - یـارم
بـا ما بودی - بی ما رفتی چو بوی گل به کجا رفتی
تنها ماندم- تنها رفتی


چو کاروان رود-فغانم از زمین بر آسمان رود-دور از یارم-خون می بارم


فتادم از پا- به ناتوانی،اسیر عشقم،چنانکه دانی
رهایی از غم- نمی توانم،تو چاره ای کن که می توانی


گر ز دل بر آرم آهی - آتش از دلم خیزد
چون ستاره از مژگانم- اشک آتشین ریزد


چو کاروان رود-فغانم از زمین بر آسمان رود-دور از یارم-خون می بارم
نه حریفی تا با او،غم دل گویم - نه امیدی در خاطر،که تو را جویم


ای شادی جان،سرو روان،کز بر ما رفتی
از محفل ما،چون دل ما،سوی کجا رفتی


تنها ماندم- تنها رفتی


به کجایی غمگسار من،فغان زار من بشنو بازآ-بازآ
از صبا حکایتی ز روزگار من بشنو بازآ-بازآ،سوی رهی
چون روشنی از دیدة ما رفتی - با قافلة باد صبا رفتی
تنها ماندم- تنها رفتی

 

 



 

متن تصنیف حالا چرا مرحوم بنان

 

حالا چرا

شهریار

روح الله خالقی

 

 

آمــــدی جــــانم بـــه قربــــانت ولی حالا چرا
بــی وفــا حــــالا کـــه مــن افــتاده ام از پا چرا


نوش داروئی و بعد از مـــرگ سهراب آمدی
سنــگدل ایـــن زودتــــر می خواستی، حالا چرا


عــمر مـــارا مــهلت امـــروز و فردای تو نیست
مـــن که یک امــروز مــهمان تــو ام ، فـردا چرا


 نازنینا،ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیـگر اکنـــون با جـــوانان نــاز کن، بــا ما چرا


وه کــه بــا ایـــن عمرهای  کـــوته بی اعتبار
ایــن هـمه غـافل شدن از چون منی شیدا چرا


آســـمان چـــون جمع مشتاقان، پریشان می کند
در شگفتــم مــن نــمی پـاشد زهم، دنیا چرا


شــــــهریارا بـی حبــــیب خـود نمی کردی سفر
راه مــــرگ است این یکی،بی مونـــس وتنها چرا

 

 

 

متن بوی جوی مولیان بنان ومرضیه

 

بوی جوی مولیان

 

 رودکی

 روح الله خالقی

 اصفهان

اجرا در گلهای رنگارنگ برنامة شمارة 254 به همراه بانو مرضیه


این آهنگ به "چنگ رودکی" هم مشهور می باشد.

 

بــوی جـوی مولیـــــان آیــد همی
یــاد یــــــار مهــربـان آیــد همی
ریــــگ آموی و درشتـــــی های او
زیر پـــایـم ، پـــرنیــــان آید همی
آب جیحــــون از نشاط روی دوسـت
خنگ ما را ،تا میان آید همی-آید همی
ای بخــار ا- ای بخــار ا، شـــاد باش و دیر زی
میر زی تو -شادمان آید همی-شادمان آید همی
میـــر مــاه است و بــخـارا آسـمان
مــــاه ســـوی آســمان آیـد همی
میـــر سـرو است و بــخارا بوسـتان
ســرو ســوی بـوستــــان آید همی
بـــوی جـــوی مولیـــان- یاد یار مهربان
بوی جوی مولیان- یاد یار مهربان، آید همی
بوی جوی مولیان- یاد یار مهربان، آید همی

 

 

 

 

متن مناجات مثنوی  محمد رضاشجریان

 

 

مناجات مثنوی

 

 کلامی از مولانا

دعای سحر محمد رضاشجریان

 

 

این دهان بستی دهانی باز شد تا خورنده‌ی لقمه‌های راز شد

لب فرو بند از طعام و از شراب سوی خان آسمانی کن شتاب

گر تو این انبان ز نان خالی کنی پر ز گوهرهای اجلالی کنی

طفل جان از شیر شیطان باز کن بعد از آنش با ملک انباز کن

چند خوردی چرب و شیرین از طعام امتحان کن چند روزی در صیام

چند شبها خواب را گشتی اسیر یک شبی بیدار شو دولت بگیر

 

 

متن ترانه بهار بهار تورج شعبانخانی

 

 

 

متن ترانه

 بهار بهار

 

 تورج شعبانخانی

 

 

بهار بهار صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود



بهار بهار چه اسم آشنایی
صدات میاد اما خودت کجایی



وا بکنیم پنجره ها رو یا نه
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه



بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد



بهار اومد با یه بغل جوونه
عیدو اورد از تو کوچه تو خونه



خیاط ما یه غربیل باغچه ما یه گلدون
خونه ما همیشه منتظر یه مهمون



بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی



یه آشنا که مثل قصه ها بود
خواب و خیال همه بچه ها بود



یادش بخیر بچگیا چه خوب بود
حیف که هنوز صبح نشده غروب بود



آخ که چه زود قلک عیدیهامون
وقتی شکست باهاش شکست دلامون



بهار اومد برفها رو نقطه چین کرد
خنده به دلمردگی زمین کرد



چقدر دلم فصل بهار و دوست داشت
وا شدن پنجره ها رو دوست داشت



بهار اومد پنجره ها رو وا کرد
من و با حسی دیگه آشنا کرد



یه حرف که از حرفهای من کتاب شد
حیف که همش یوال بی جواب شد



دروغ نگم هنوز دلم جوون بود
که صبح تا شب دنبال آب و نون بود



بهار بهار صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود



بهار بهار چه اسم آشنایی
صدات میاد اما خودت کجایی



وا بکنیم پنجره ها رو یا نه
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه



یادش بخیر بچگیا چه خوب بود
حیف که هنوز صبح نشده غروب بود



چقدر دلم فصل بهار و دوست داشت
وا شدن پنجره ها رو دوست داشت